شبی را با دلم خلوت نشستم
گرفتم گوشی تاپی به دستم
که در این وادی رشد و ترقی
کجای این مقوله بنده هستم
زدم چندین تلنگر روی گوشی
نه با انگشت بلکه با دو دستم
چه آسان شد میسر ارتباطی
گمان کردم که خیلی واردهستم
نمایان شد به گوش نانجیبی
نمی گویم چه سان لرزید دستم
به او گفتم که هستی و چرایی؟
جوابم داد من شیطان پرستم
شنیدم ناله شیطان که می گفت
نزن تهمت که من اینجا نشستم
به شیطان گفتم اینجا تو چرایی؟
بگفت در محضر استاد هستم
بدو گفتم چرا سرد و خموشی؟
بگفت شاگرد مردودیش هستم
کجا من مثل او پست و پلیدم؟
کجا می آید اعمالش ز دستم؟
فرو رفتم به ناگه را در تفکر
چرا من در پی این قوم پستم؟
پس از لعنت به شیطان ورهایی
چنان ماری زجای خویش جستم
ز کردار خودم هستم پشیمان
نمی آید بجز توبه ز دستم
به جبران و مکافات گناهان
زدم گوشی تاپم را شکستم
خدا را شاکرم کز دام شیطان
چنین آسوده و یکباره رستم
شاعر: پدرم